عاشقانه ها
درباره وبلاگ


سلامی گرم خدمت تمامی بازدید کنندگان عزیز.امیدوارم لحظات خوشی را در کنار هم سپری کنیم! نظر فراموش نشه لطفا!خوش حال میشم

پيوندها
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشقانه ها و آدرس my-newlove.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 120
بازدید کل : 31354
تعداد مطالب : 70
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

نويسندگان
Minoo

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 16:37 :: نويسنده : Minoo

 

یادداری که زمن خنده کنان پرسیدی

چه ره آوردسفردارم ازاین راه دراز

چهره ام را بنگر تا به توپاسخ گوید

اشک شوقی که فروخفته به چشمان نیاز

چه ره آوردسفردارم....ای مایه عمر؟

سینه ای سوخته درحسرت یک عشق محال

نگهی گم شده در پرده ی رویایی دور

پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال

چه ره آوردسفردارم ای مایه عمر

دیدگانی همه از شوق درون پرآشوب

لب گرمی که برآن خفته به امیدونیاز

بوسه ای داغتراز بوسه ی خورشید جنوب

ای بسا در پی آن هدیه که زیبنده ی توست

در دل کوچه وبازار شدم سرگردان

عاقبت رفتم وگفتم که توراهدیه کنم

پیکری را که درآن شعله کشد شوق نهان

چودرآیینه نگه کردم دیدم افسوس

جلوه ی روی مراهجرتوکاهش بخشید

دست بردامن خورشیدزدم تابرمن

عطش وروشنی وسوزش وتبش بخشید

حالیا...این منم این آتش جانسوزمنم

ای امید دل دیوانه ی اندوه نواز

بازوان را بگشا تا که عیانت سازم

چه ره آوردسفردارم ازاین راه دراز!

...................................................................................................

برخیزکه غیراز تومرادادرسی نیست

گویی همه خوابندوکسی رابه کسی نیست

آزادی وپروازاز آن خاک به این خاک

جز رنج سفرازقفسی تاقفسی نیست

..................................................................................................

حسرت دیده ی بی تاب توبیمارم کرد

آن نگاه نگرانت دل تبدار مراخوابم کرد

بی جهت نیست که مست رخ زیبای توام

لب گلگون تو دردشت خزان آبم کرد

مستی ام جام نگاهی ز افقهای توبود

آه .آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد

شهررا ازتب بیماری من جایی نیست

راه گم کرده به دنبال توآواره وویرانم کرد

اشکم از دیده به گرمای نفسهای توبود

جام اندوه تومرا همره وهمراهم کرد

 
چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 16:28 :: نويسنده : Minoo

دوست داشتم دراولین قطرات اشکم درک می کردی آنچه دروجودم بود

دوست داشتم درتمام ناباوری هاوتمام نبایدهاباورمی کردی دردی را

که سالهاست گوشه ی این دل پنهان است وباتمام خاموشیم بفهمی

که دردلم غوغایی برپاست.

باهمه کودکیم نگاهم را ذره ای از وجودت بدانی.

دوست داشتم لحظه ای بامکث خود تمام هستی ام

رابه هم پیوند می دادی وهستی راآنچنان به من

می بخشیدی که دیگر اثری ازآن نباشد.

دوست داشتم فریاد خفه این گل افتاده

به خاک را به دست تن ناامید به بادنمی سپردی

که ناگهان نه بادی می ماند نه من.

دوست داشتم من هم یکی از صدها ستاره ای بودم

که درکنج دلت آشیانه دارد.

دوست داشتم گلی یودم دراوج نابودی که فقط به نبودن می اندیشد.

وناگهان دستی می آمدومرا به دوباره بودن وماندن دراین زمین خوش خیال

زمینی که عادت کرده به رهگذرانش دعوت می کرد.

ولی من هرچه باتوخندیدم هرچه گریه کردم

هرچه احساس کردم یک شبه به فراموشی سپرده شد

نمی دانم کدام آرزو تورا صداکرد؟!

نمی دانم کدام خواهش معنای خواهش من شد!؟

نمی دانم کدام شک وتردید واژه های دردآلود مرا از یادت برد؟!

نمی دانم چرا این قصری راکه تمام نفسهایمان درآن محبوس بود یک شبه خراب کردی؟!

..................................................

دوست داشتم دراولین قطرات اشکم درک می کردی آنچه دروجودم بود

دوست داشتم درتمام ناباوری هاوتمام نبایدهاباورمی کردی دردی را

که سالهاست گوشه ی این دل پنهان است وباتمام خاموشیم بفهمی

که دردلم غوغایی برپاست.

باهمه کودکیم نگاهم را ذره ای از وجودت بدانی.

دوست داشتم لحظه ای بامکث خود تمام هستی ام

رابه هم پیوند می دادی وهستی راآنچنان به من

می بخشیدی که دیگر اثری ازآن نباشد.

دوست داشتم فریاد خفه این گل افتاده

به خاک را به دست تن ناامید به بادنمی سپردی

که ناگهان نه بادی می ماند نه من.

دوست داشتم من هم یکی از صدها ستاره ای بودم

که درکنج دلت آشیانه دارد.

دوست داشتم گلی یودم دراوج نابودی که فقط به نبودن می اندیشد.

وناگهان دستی می آمدومرا به دوباره بودن وماندن دراین زمین خوش خیال

زمینی که عادت کرده به رهگذرانش دعوت می کرد.

ولی من هرچه باتوخندیدم هرچه گریه کردم

هرچه احساس کردم یک شبه به فراموشی سپرده شد

نمی دانم کدام آرزو تورا صداکرد؟!

نمی دانم کدام خواهش معنای خواهش من شد!؟

نمی دانم کدام شک وتردید واژه های دردآلود مرا از یادت برد؟!

نمی دانم چرا این قصری راکه تمام نفسهایمان درآن محبوس بود یک شبه خراب کردی؟!

..................................................

 
سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:14 :: نويسنده : Minoo

جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی
ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه وفریاد دارد
جدایی مرگ دارد درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بی زارم دگر از اشنایی

...............................................................................................................

باید فراموشت کنم / چندیست تمرین می کنم / من می توانم ! می شود ! / آرام تلقین می کنم /حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....تا بعد، بهتر می شود .... / فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم /من می پذیرم رفته ای / و بر نمی گردی همین ! / خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم / کم کم ز یادم می روی / این روزگار و رسم اوست ! / این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم.

......................................................

شيشه دل را شکستن احتياجش سنگ نيست اين دل با نگاهي سرد پرپر مي شود
خودم عهد بستم بار ديگر که تورا ديدم ... بگويم از تو دلگيرم ولي باز تو
را ديدم و گفتم : بي تو ميميرم

.........................................................................................


رفتم از شهرت، تو را شيدا کنم اما نشد

 

در دلت طوفان غم بر پا کنم اما نشد

 

ديدم از چشمت به جای اشک باران می چکد

 

خواستم با ناله ات سودا کنم اما نشد

 

رفتی و اين بار هم ميل دلت با ما نبود

 

خواستم پشت سرت غوغا کنم اما نشد

 

بعد تو حتی زمين هم عاجزانه می گريست

 

خواستم تقدير را رسوا کنم اما نشد

 

گفتم اين جرم است خاموشی؛ فراموشی؛ سکوت

 

خواستم تا با خدا دعوا کنم اما نشد

 

باز هم روی غزل دلگير عادتهای توست

خواستم بغض دلم را وا کنم اما نشد

....................................................................................................

او تمام غنچه ها را چید و رفت

های و هوی گریه را نشنید و رفت

از تمام فصلها او کرد عبور

با صدای خسته ای خندیدو رفت

از اقاقی تا اقاقی راز داشت

رازها در قلب من پاشید و رفت

من برایش حرفهایی داشتم

با تمام گرمیش لرزید و رفت

از تبار لاله و آلاله بود

بر دلم مشتی نمک پاشید و رفت

با تمام اشکهایش سوختم

اشک را بر گونه هایم دید و رفت

چون دل او با بیانش فرق داشت

از برای حادثه ترسید و رفت

در دلم شوری به پاشد چون که او

خاطراتش را به من بخشید و رفت

..................................................................................................

این هم از عمری مستی کردنم

با دوستان با وفایی کردنم

حال چوب عمری با وفایی را بخور

ای دلم دیدی که ماتت کرد و رفت

من که گفتم این بهار افسرده نیست

من گه گفتم این پرستو رفتنیست

آه عجب کاری به دستم داد دل

هم شکست و هم شکستم داد دل

............................................................................................

سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی

شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی

آه باران من سراپای وجودم آتش است

پس بزن باران بزن شاید توخاموشم کنی

.............................................................................................

امروز روز دادگاه بود ومنصور ميتونست از همسرش جدا بشه.منصور با خودش زمزمه كرد چه دنياي عجيبي دنیای ما. يك روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمي شناختم وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم.

ژاله و منصور 8 سال دوران كودكي رو با هم سپري كرده بودند.انها همسايه ديوار به ديوار يگديگر بودند ولي به خاطر ورشكسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدهي هاشو  بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون. بعد از رفتن انها منصور چند ماه افسرده شد. منصور بهترين همبازي خودشو از دست داده بود.

7سال از اون روز گذشت منصور وارد دانشگاه حقوق شد.

دو سه روز بود که برف سنگيني داشت مي باريد منصور كنار پنچره دانشگاه ايستا ده بود و به دانشجوياني كه زير برف تند تند به طرف در ورودی دانشگاه مي آمدند نگاه مي كرد. منصور در حالي كه داشت به بيرون نگاه مي كرد يك آن خشكش زد ژاله داشت  وارد دانشگاه مي شد.  منصور زود خودشو به در ورودي رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام كرد ژاله با ديدن منصور با صدا گفت: خداي من منصور خودتي. بعد سكوتي ميانشان حكم فرما شد منصور سكوت رو شكست و گفت : ورودي جديدي ژاله هم سرشو به علامت تائيد تكان داد. منصور و ژاله بعد از7 سال دقايقي باهم حرف زدند و وقتي از هم جدا شدند درخت دوستي كه از قديم  ميانشون بود بيدار شد . از اون روز به بعد ژاله ومنصور همه جا باهم بودند آنها همديگر و دوست داشتند و این دوستی در مدت کوتاه تبديل شد به يك عشق بزرگ، عشقي كه علاوه بر دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا مي داشت .

منصور داشت دانشگاه رو تموم مي كرد وبه خاطر اين موضوع خيلي ناراحت بود چون بعد از دانشگاه نمي تونست مثل سابق ژاله رو ببينه به همين خاطر به محض تمام شدن دانشگاه به ژاله پيشنهاد ازدواج داد و ژاله بي چون چرا قبول كرد طي پنچ ماه سور سات عروسي آماده شد ومنصور ژاله زندگي جديدشونو اغاز كردند. يه زندگي رويايي زندگي كه همه حسرتشو و مي خوردند. پول، ماشين آخرين مدل، شغل خوب، خانه زيبا، رفتار خوب، تفاهم واز همه مهمتر عشقي بزرگ كه خانه اين زوج خوشبخت رو گرم مي كرد.

ولي زمانه طاقت ديدن خوشبختي اين دو عاشق را نداشت.

 در يه روز گرم تابستان ژاله به شدت تب كرد منصور ژاله رو به بيمارستانهاي مختلفي برد ولي همه دكترها از درمانش عاجز بودند بيماري ژاله ناشناخته بود.

اون تب بعد از چند ماه از بين رفت ولي با خودش چشمها وزبان ژاله رو هم  برد وژاله رو كور و لال کرد. منصور ژاله رو چند بار به خارج برد ولي پزشكان انجا هم نتوانستند كاري بكنند.

بعد از اون ماجرا منصور سعي مي كرد تمام وقت آزادشو واسه ژاله بگذاره ساعتها براي ژاله حرف مي زد براش كتاب مي خوند از آينده روشن از بچه دار شدن براش مي گفت.

ولي چند ماه بعد رفتار منصور تغير كرد منصور از اين زندگي سوت و كور خسته شده بود و گاهي فكر طلاق ژاله به ذهنش خطور مي كرد.منصور ابتدا با اين افكار مي جنگيد ولي بلاخره  تسليم اين افكار شد و تصميم گرفت ژاله رو طلاق بده. در اين ميان مادر وخواهر منصور آتش بيار معركه بودند ومنصوررا براي طلاق تحریک می کردند. منصور ديگه زياد با ژاله نمی جوشید بعد از آمدن از سر كار يه راست مي رفت به اتاقش. حتي گاهي مي شد كه دو سه روز با ژاله حرف نمي زد.

يه شب كه منصور وژاله سر ميز شام بودن منصور بعد از مقدمه چيني ومن ومن كردن به ژاله گفت: ببین ژاله می خوام یه چیزی بهت بگم. ژاله دست از غذا خوردن برداشت و منتظر شد منصور حرفش رو بزنه منصور ته مونده جراتشو جمع کرد و گفت  من ديگه نمي خوام به اين زندگي ادامه بدم يعتي بهتر بگم نمي تونم. مي خوام طلاقت بدم و مهريتم.......  دراينجا ژاله انگشتشو به نشانه سكوت روي لبش گذاشت و با علامت سر پيشنهاد طلاق رو پذيرفت.

بعد ازچند روز ژاله و منصور جلوي دفتري بودند كه روزي در انجا با هم محرم شده بودند منصور و ژاله به دفتر طلاق وازدواج رفتند و بعد از مدتي پائين آمدند در حالي كه رسما از هم جدا شده بودند. منصور به درختي تكيه داد وسيگاري روشن كرد  وقتي ديد ژاله داره مياد به طرفش رفت و ازش خواست تا اونو برسونه به خونه مادرش. ولي در عين ناباوري ژاله دهن باز كرده گفت: لازم نكرده خودم ميرم بعد عصاي نايينها رو دور انداخت ورفت. منصور گیج منگ به تماشاي رفتن ژاله ايستاد .

ژاله هم مي ديد هم حرف مي زد . منصور گيج بود نمي دونست ژاله چرا اين بازي رو سرش آورده . منصور با فرياد گفت من كه عاشقت بودم چرا باهام بازي كردي و با عصبانيت و بغض سوار ماشين شد و رفت سراغ دكتر معالج ژاله. وقتي به مطب رسيد تند رفت به طرف اتاق دكتر و يقه دكترو گرفت وگفت:مرد نا حسابی من چه هيزم تري به تو فروخته بودم. دكتر در حالي كه تلاش مي كرد يقشو از دست منصور رها كنه منصور رو به آرامش دعوت می كرد بعد  از اينكه منصور کمی آروم شد دكتر ازش قضيه رو جويا شد. وقتي منصور تموم ماجرا رو تعريف كرد دكتر سر شو به علامت تاسف تكون داد وگفت:همسر شما واقعا كور و لال شده بود ولي از یک ماه پيش يواش يواش قدرت بينايي و گفتاريش به كار افتاد و سه روز قبل كاملا سلامتيشو بدست آورد.همونطور كه ما براي بيماريش توضيحي نداشتيم براي بهبوديشم توضيحي نداريم. سلامتي اون يه معجزه بود. منصور ميون حرف دكتر پريد گفت پس چرا به من چيزي نگفت. دكتر گفت: اون مي خواست روز تولدتون موضوع رو به شما بگه...

  منصور صورتشو ميان دستاش پنهون كرد و به بی صدا اشک ریخت. فردا روز تولدش بود
.........................................
 

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...

 

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...

 

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...

 

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم

 

و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است

 

میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...

 

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...

 

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود

 

میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت
........................................................................................

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم،

در نهانخانهی جام، گل یاد تو درخشید،

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید.

*******

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم،

پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم،

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت،

من، همه محو تماشای نگاهت.

*******

آسمان صاف و شب آرام.

بخت، خندان و زمان رام.

خوشهی ماه فرو ریخته در آب

شاخهها دست برآوردده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ.

همه، دل داده به آواز شباهنگ.

*******

یادم آید، تو به من گفتی: « از این عشق حذر کن!

لحظهای چند بر این آب نظر کن!

آب، آیینهی عشق گذران است.

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

باش فردا، که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از این شهر، سفر کن

با تو گفتم: « حذر از عشق ندانم.

سفر از پیش تو هرگز نتوانم

نتوانم...! »

*******

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد،

چون کبوتر، لب بام تو نشستم.

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم.

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم،

تا به دام تو در افتم، همهجا گشتم و گشتم،

حذر از عشق ندانم،

سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم!

*******

اشکی از شاخه فرو ریخت.

مرغ حق، نالهی تلخی زد و بگریخت ...

اشک در چشم تو لرزید،

ماه بر عشق تو خندید.

یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم،

پای در دامن اندوه کشیدم،

نگسستم، نرمیدم ...

*******

رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...!

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم.. . !!!!


....................................................................

خداحافظ برو عشقم برو که وقت پروازه

برو که ديدن اشکات منو به گريه ميندازه
نگاه کن آخر راهم نگاه کن آخر جادست
نميشه بعد تو بوسيد نميشه بعد تو دل بست
منو تنها بذار اينجا تو اين روزاي بي لبخند
که بايد بي تو پرپرشد که بايد از نگات دل کند
حلالم کن اگه ميري اگه دوري اگه دورم
اگه با گريه ميخندم حلالم کن که مجبورم
نگو عادت کنم بي تو که ميدوني نميتونم
که ميدوني نفسهامو به ديدار تو مديونم
فداي عطر آغوشت برو که وقت پروازه
برو که بدرقه داره منو به گريه ميندازه
برو عشقم خداحافظ برو تو گريه حلالم کن
خداحافظ برو اما حلالم کن حلالم كن

.....................................................................

کاش بودی تادلم تنها نبود تا اسیر غصه فردا نبود کاش بودی تا برای قلب من زندگی اینگونه بی معنا نبود کاش بودی تا لبان سرد من قصه گوی غصه غمها نبود کاش بودی ت